توحید ذاتى

‏توحید، درجات و مراتب دارد، همچنان که شرک نیز که مقابل توحید است مراتب و درجات دارد. تا انسان همه مراحل توحید را طى نکند، موحّد واقعى نیست.

توحید ذاتى یعنى شناختن ذات حق به وحدت و یگانگى. اوّلین شناختى که هر کس از ذات حق دارد، غنا و بى ‏نیازى اوست، یعنى ذاتى است که در هیچ جهتى به هیچ موجودى نیازمند نیست و به تعبیر قرآن غنىّ» است، همه چیز به او نیازمند است و از او مدد مى‏گیرد و او از همه غنىّ است‏ یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُ‏ فاطر/15» و به تعبیر حکما واجب الوجود است.

و دیگر اوّلیّت» یعنى مبدئیّت و منشئیّت و آفرینندگى اوست. او مبدأ و خالق موجودات دیگر است، موجودات همه از او» هستند و او از چیزى نیست و به تعبیر حکما علّت اولى» است.

این اوّلین شناخت و اوّلین تصوّرى است که هر کس از خداوند دارد. یعنى هر کس در مورد خداوند مى ‏اندیشد و به اثبات یا نفى، و تصدیق یا انکار مى‏ پردازد، چنین معنى و مفهومى در ذهن خود دارد که آیا حقیقتى وجود دارد که وابسته به حقیقتى دیگر نیست، همه حقیقتها به او وابسته ‏اند و از اراده او پدید آمده ‏اند و او از اصل دیگرى پدید نیامده است؟

توحید ذاتى یعنى این حقیقت دوئى» بردار و تعدّدپذیر نیست، مثل و مانند ندارد لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ شوری/11»، در مرتبه وجود او موجودى نیست‏ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ توحید/4».

اینکه موجودى فرد یک نوع شمرده مى‏ شود، مثلا حسن فردى از نوع انسان است- و قهرا براى انسان افراد دیگر قابل فرض است- از مختصّات مخلوقات و ممکنات است، ذات واجب الوجود از این معانى منزّه و مبرّاست.

و چون ذات واجب الوجود یگانه است، پس جهان از نظر مبدأ و منشأ و از نظر مرجع و منتهى یگانه است. جهان نه از اصلهاى متعدّد پدید آمده و نه به اصلهاى متعدّد بازمى‏ گردد، از یک اصل و از یک حقیقت پدید آمده‏ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رعد/16» و به همان اصل و همان حقیقت بازمى‏ گردد أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ شوری/53» و به تعبیر دیگر، جهان هستى، یک قطبى و یک کانونى و تک محورى است.

رابطه خدا و جهان، رابطه خالق با مخلوق یعنى رابطه علّت (علّت ایجادى) با معلول است، نه رابطه روشنایى با چراغ یا رابطه شعور انسانى با انسان. درست است که خدا از جهان جدا نیست‏ لیس عن الاشیاء بخارج و لا فیها بوالج» (نهج البلاغه).»، او با همه اشیاء است و اشیاء با او نیستند هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ‏ حدید/4» امّا لازمه جدا نبودن خدا از جهان، این نیست که پس خدا براى جهان مانند روشنایى براى چراغ و شعور براى اندام است. 

اگر این‏چنین باشد خدا معلول جهان مى‏ شود و نه جهان معلول خدا، چون روشنایى معلول چراغ است نه چراغ معلول روشنایى. و همچنین لازمه جدا نبودن خدا از جهان و انسان این نیست که خدا، جهان و انسان همه یک جهت دارند و همه با یک اراده و یک روح حرکت و حیات دارند. همه اینها صفات مخلوق و ممکن است، خداوند از صفات مخلوقین منزّه است‏ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ صافات/180».


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها